سرو گلزار بهشت است قد دلجویش
            لاله باغ تجلی است رخ نیکویش
         
        
            من که از رشک دل روشن خود می سوزم
            چون ببینم که شود آینه همزانویش ؟
         
        
            بخیه راز نهان جوهر شمشیر شده است
            بس که شد آینه پردا(ز د)لم ازبویش
         
        
            خانه اش گر شود از موج حوادث ویران
            صائب آن نیست که لنگر بکند ازکویش