زنوبهار خط یار ناامید مباش
            ز حسن عاقبت کار نا امید مباش
         
        
            به نوش جاده نیش منتهی گردد
            به زخم خار ز گلزار ناامید مباش
         
        
            درابرهای سیه بیشتر بود باران
            ز تیرگی شب تار ناامید مباش
         
        
            می رسیده نگیرد قرار در مینا
            به دور خط ز لب یار نا امید مباش
         
        
            دلیل کعبه مقصود، نعل وارون است
            ز چین ابروی دلدار ناامید مباش
         
        
            نمی شود نکند آه کار خود آخر
            ز آه سینه افگار ناامید مباش
         
        
            نه از بهار خط سبز خال شد سر سبز؟
            ز تخم سوخته زنهار نا امید مباش
         
        
            اگر چورشته تن خویش را گداخته ای
            ز فصل گوهر شهسوار ناامید مباش
         
        
            به آفتاب رسد شبنم ازسحر خیزی
            ز فیض دیده بیدار ناامید مباش
         
        
            گرفت نبض خس و خار،برق آتشدست
            ز خارخار دل زار ناامید مباش
         
        
            به فکر غنچه نسیم بهارمی افتد
            عبث ز بستگی کارناامیدمباش
         
        
            به جذبه کاهربا برگ کاه را دریافت
            تو نیز از کشش یار ناامید مباش
         
        
            به فکرآینه خواهد فتاد روشنگر
            ز پرده داری زنگار ناامید مباش
         
        
            به مکر خویش گرفتار می شود غدار
            ز مکر عالم غدار ناامید مباش
         
        
            زحرف مور سلیمان شکفته شدصائب
            درین بساط ز گفتار ناامید مباش