تا دردی درد او چشیدیم
            دامن ز دو کون در کشیدیم
         
        
            با هم نفسی ز درد عشقش
            در کنج فنا بیارمیدیم
         
        
            بر بوی یقین که بو که بینیم
            زهری به گمان دل چشیدیم
         
        
            گه در طلبش ز دست رفتیم
            گه در هوسش به سر دویدیم
         
        
            در عالم پر عجایب عشق
            آوازه او بسی شنیدیم
         
        
            درمان چه کنیم درد او را
            کین درد به جان و دل خریدیم
         
        
            عشقش چو به ما نمود ما را
            صد پرده به یک زمان دریدیم
         
        
            نور رخ او چو شعله ای زد
            خود را ز فروغ آن بدیدیم
         
        
            دیدیم که ما نه ز آب و خاکیم
            از هر دو برون رهی گزیدیم
         
        
            چه خاک و چه آب کانچه ماییم
            در پرده غیب ناپدیدیم
         
        
            چون پرده ز روی کار برخاست
            از خود نه ازو بدو رسیدیم
         
        
            پیوستگیی چو یافت عطار
            از ننگ وجود او بریدیم