" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایه والتمثیل

بر محمود شد دیوانه خوار
که هستم بر ایازت عاشق زار
بدو محمود گفت ای خوار مانده
زبهر لقمه غم خوار مانده
همه عالم مرا زیر نگین است
که ملک من همه روی زمین است
شمار لشگرم سیصد هزار است
سلاح و اسب و گنجم بی شمارست
بر من چار صد پیل است در بند
ندیمان و حکیمان هنرمند
منش با این همه می دوست دارم
همه مغزم نه چون تو پوست دارم
مراست این ملکت و این کامکاری
من این دارم که گفتم تو چه داری
بخندید آن زمان دیوانه وگفت
که نتوانی به گل خورشید بنهفت
تو ای غافل کژی در عشق و من راست
زدیوانه شنو شاها سخن راست
منم بس گرسنه تو سیر نانی
مرا بی هیچ شک دیوانه خوانی
هم اکنون آتش عشقم به یک راه
بسوزد جمله ملکت به یک آه
ندارد عشق تو با عشق من کار
تو عاشق نیستی هستی جهاندار
بدل چون عاشق صد چیز باشی
نباشی مرد عاشق حیز باشی
مرا در دل چو نه کارست و نه بار
همه دل داد وام او به یک بار
همه دل عاشق روی ایاس است
هنوزش بنده ناحق شناس است
یکی نیکو مثل زد پیر هندو
که این و آن نیاید راست هر دو
چو آن خر بنده بر یک خر نشستی
دگر خر را رسن بر دست بستی
ترادل در دو خر بینم نهاده
نترسی کز دو خر مانی پیاده
به صد نوعت بگفتم شرح این راه
ولی نیست از یکی جان تو آگاه
دلت گر زین همه حرفی شنودی
به چندینی سخن حاجت نبودی
خلل ها زین همه دلهای مردست
که دلها را هوا از راه بر دست
همه بر ناخنی بتوان نبشتن
ولی آسان برو نتوان گذشتن
زهی اسرار ما اسرار دان کو
یکی بیننده داننده جان کو
هزاران جان فدای آن عظیمی
کزین اسرار می یابد نسیمی
کسی کو علم لوت و لات داند
بلاشک این سخن طامات داند
زچشم کور بینایی نیاید
که از خفاش جویایی نیاید
فلک این را یکایک کرده دارد
عجایب ها بسی در پرده دارد
نه چندانست در پرده شگفتش
که بر انگشت بتوانی گرفتش
به زیر پرده بی حد راز دارد
نمی گوید یکی و آواز دارد
بسی سر رشته این راز جستم
ندیدم گر چه عمری باز جستم
به پیش زیر کان نامبردار
درین اندیشه ها کردیم بسیار
نه آن راز نهانی روی بنمود
نه مقصودی سر یک موی بنمود
مگر این راز اینجا گفتنی نیست
در اسرار اینجا سفتنی نیست