" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایه والتمثیل

شبی آن پیر زاری کرد بسیار
که یارب این حجاب از پیش بردار
حجابش چون نماند و او فرو دید
دو عالم چون پیازی تو به تو دید
بهر تویی جهانی بر رونده
چه بر پهلو چه بر سر چه پرنده
گروهی سر نه، بی سر می دویدند
گروهی پر نه، بی پر می پریدند
گروهی جمله را در بر گرفته
گروهی لوح را از سر گرفته
جهانی دید از هر گونه مردم
شده هر یک ازیشان در رهی گم
چو پیر آن دید ازهش رفت بیرون
زبیهوشی فتاد و خفت در خون
بماند اندر عجایب روزگاری
که در پرده عجایب دید کاری
چوعمری زین بر آمد پیر هشیار
زحق درخواست آن عالم دگر بار
حجاب از پیش چشم پیر برخاست
ندید از کس خیالی از چپ و راست
زچندان خلق تن گم دید و جان نی
اثر پیدا نه و نام و نشان نی
به زاری گفت ای داننده راز
کجا شد خلق با چندان تک وتاز
خطاب آمد ز دارالملک اسرار
که پیدا نیست اندر دار دیار
نمودی بود کایشان می نمودند
نماند آن هم که بس نابود بودند
سراب دو همچون آب دیدی
بمردی تشنه چون آنجا رسیدی
دو عالم موم دست قدرت ماست
کل از قدرت بگردد قدرت از خواست
اگر خواهیم در یک طرف العین
پدید آریم در هر ذره کونین
اگر نه در فرو بندیم محکم
چو ما هستیم مه عالم مه آدم
عزیزا در نگر تا بی نیازی
چگونه جان ما دارد به بازی
ببین تا خود و شاق لا ابالی
چه سان می آید از اوج تعالی
کسی داند شدن در قرب آن اوج
که فقر او چو دریا می زند موج
فقیر آن است اندر عالم پیر
که چون آن طفل نستاند بجز شیر