" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایه و التمثیل

بدید از دور پیری را جوانی
خمیده پشت او همچون کمانی
ز سودای جوانی گفت ای پیر
به چندیست آن کمان پیش آی زر گیر
جوان را پیر گفت ای زندگانی
مرا بخشیده اند این رایگانی
نگه می دار زر ای تازه برنا
ترا هم رایگان بخشند فردا
چو سالم شست شد نبود زیانی
اگر من شست را سازم کمانی
مرا در شست افتادست هفتاد
چنین صیدی کرا در شست افتاد
زشست آن کمان تیری شود راست
زشست من کمان گوژ برخاست
ازآن شست و کمان قوت شود بیش
ازین شست و کمان دل می شود ریش
ز پیری گر چه گشتم مبتلایی
نشد جز پشت گوژم هیچ جایی
اگر چه پر شدست اقلیم ازمن
درستم شد که پرشد نیمی از من
نشست اندر برم پیری چنان زود
که هرگز برنخاست از سر چنان دود
بسر دیوار، عمر اندرز دم دست
چه بر خیزد ازآن چون عمر بنشست
چو آمد کوزه عمرم بدردی
نه قوت ماند ونه نیرو نه مردی
اگر گه گه بشهوت بر دمی دست
چو در پای آمدم با سر دلم جست
ازین پس نیز ناید کار از من
که آمد مدتی بسیار از من
بسی ناخوردنی ها خوردم و رفت
بسی ناکردنی ها کردم و رفت
برآمد ز آتش دل از جگر دود
که رفتم زود و بس دیرم خبر بود
اگر چه عقل بیش اندیش دارم
چه دانم تا چه غم درپیش دارم
برفت از دیده و دل خواب و آرام
که تا چون خواهدم بودن سرانجام
دلم از بیم مردن در گدازست
که مرکب لنگ و راهم بس درازست
چو از روز جوانی یاد آرم
چوچنگ از هر رگی فریاد آرم
اجل دانم که تنگم در رسید ست
که دور دوری در کشیدست
دریغا من که از اسباب دنیا
فرو رفتم بدین گرداب دنیا
یکی گنجی طلب می کردم از خویش
چو برخاست آن حجاب و گنج از پیش
شبی چون دست سوی گنج بردم
شدم بی جان دریغا رنج بردم
برون رفتم به صد حسرت زدنیا
چه خواهد ماند جز حیرت ز دنیا
زهی سودای بی حاصل که ماراست
زهی اندیشه مشکل که ما راست
زیان روزگار خویش ماییم
حجاب خویشتن در پیش ماییم
از آن آلودگان کار خویشیم
که جمله عاشق دیدار خویشیم
همه در مهد دنیا سیر خوابیم
همه از مستی غفلت خرابیم
خداوندا مرا پیش از قیامت
از آن معنی کنی بویی کرامت