" rel="stylesheet"/> "> ">

در مناقب امیرالمؤمنین عمر

امام مطلق و شمع دو عالم
امیرالمؤمنین فاروق اعظم
چو حق را بر زبان او کلامست
ز فرقانست فاروق این تمامست
دلش چون دید حق را در حرمگاه
بدل پیوست عین عدل آنگاه
چو عین عدل و دل افتاد با هم
ز عدلش موج زن شد هر دو عالم
چو در دربست جاویدان ستم را
گشاد از عدل خود صد در عجم را
عرب از وی قوی شد اول کار
همه خلق عجم زو گشت دین دار
کسی کو نیست منقاد این سبب را
مخالف شد عجم را و عرب را
چو آهن گشت از صلبی او موم
گشاده کرد قفل رومی روم
دو پیراهن چنان خصم تنش بود
که در اسلام یک پیراهنش بود
چو در دین آمد او یک پیرهن داشت
چو این یک بر کشید آن یک کفن داشت
ز بس کوپاره بر آن پیرهن دوخت
رسید آنجا که دلق هفده من دوخت
ز پاره هفده او آشکاره
رسد هجده هزارش پاره پاره
چو شد هجده هزارش عالم از پاس
چرا از هفده من پوشید کرباس
چو از یک پیرهن سامان او داشت
حلاوت لاجرم ایمان او داشت
نکیر و منکر از مردی و زورش
نیارستند گشتن گرد گورش
چو باشد محتسب فاروق عالی
نگردد هیچ منکر در حوالی
چو باشد محتسب در امر معروف
بنهی منکر آید نیز موصوف
پیمبر چشم خود خواندش زهی قدر
چراغ خلد هم گفتش زهی صدر
چراغی کرده شرق و غرب روشن
که نه شرقی و نه غربیش روغن
چو او چشم و چراغ آمد ز درگاه
تو بی چشم و چراغی چون روی راه
اگر نبود ترا چشم و چراغی
ز گلخن فرق نتوان کرد باغی
ترا پیوسته چشم خویش باید
چراغی نیز دائم پیش باید
که گر نبود چراغ و چشم در راه
ندانی چاه از ره، راه از چاه
تویی این هر دو گر در راه افتی
ز کوری عاقبت در چاه افتی
چو او از مصطفی چشمی چنان یافت
زبانش نطق جبار جهان یافت
گر از کوران نه ای تو هوش می دار
چنان چشم و زبان را گوش می دار
کسی کان نور نبود در دماغش
بهشتی گر بود نبود چراغش
چراغ چرخ خورشید منیر است
چراغ خلد فاروق کبیر است
ز نفخ صور فردا جاودانی
فرو میرد چراغ آسمانی
ولیکن این چراغ جنت افروز
بود رخشنده تر هر شام و هر روز