" rel="stylesheet"/> "> ">

آغاز

پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست
که نتوانم دمی بی شوق آن زیست
چو سحرم اینچنین محبوب آمد
چرا نزدیک تو معیوب آمد
مرا از سر سحر آگاه گردان
پس آنگه با خودم همراه گردان

جواب پدر

پدر گنج سخن را کرد در باز
پسر را گفت کای جوینده راز