بزرگانی که سر بر چرخ سودند
همه در خدمت محمود بودند
شه عالم بدیشان کرد روئی
که در خواهید هر کس آرزوئی
ز شهر و مال و ملک و منصب و جاه
بسی در خواستند آنروز از شاه
چو نوبت با ایاز آمد کسی گفت
که ای در حسن طاق و باهنر جفت
چه خواهی آرزو گفتا که یک چیز
جز آن یک می نخواهم من دگر چیز
من آن خواهم همیشه در زمانه
که تیر شاه را باشم نشانه
اگر این آرزو دستم دهد هیچ
مرا هرگز نماند ذره ای پیچ
بدو گفتند ای محروم مانده
ز جهل از عقل نامعلوم مانده
تو پشت پای خواهی زد خرد را
که می خواهی نشانه شاه خود را
تن خود را چرا خواهی نشانه
کاسیر تیر گردی جاودانه
زبان بگشاد ایاز و گفت آنگاه
شما زین سر نه اید ای قوم آگاه
مرا گر عالمی بر احترام است
نشانه تیر شه بودن تمام است
که اول بر نشانه چند ره شاه
نظر می افکند پس تیر آنگاه
چو اول آن نظر در کار آید
در آخر زخم کی دشوار آید
شما آن زخم می بینید در راه
ولی من آن نظر می بینم از شاه
چو باشد ده نظر از پیش رفته
بزخمی کی روم از خویش رفته