" rel="stylesheet"/> "> ">

فرزند سوم

پسر آمد سوم یک با کمالی
پدر را داد حالی شرح حالی
که یک جامست در گیتی نمائی
من آن خواهم نه ملک و پادشاهی
شنیدم من که آن جامی چنانست
که در وی هر چه می جوئی عیان است
اگر باشد بسی سر نهانی
دهد آن جامت از جمله نشانی
ندانم کان چه آئینه است زیبا
که در وی نقش آفاق است پیدا
به یک دم گر جهانی باشدت راز
دهد از جمله چون روزت خبر باز
چنین جامیم گر در دست آید
سپهرم با بلندی پست آید
شود سر همه عالم عیانم
بسا چیزی که من نادان بدانم

جواب پدر

پدر گفتا که جاهت غالب آمد
دلت آن جام را زان طالب آمد
که تا چون واقف آئی از همه راز
شوی بر جمله عالم سر افراز
چو خود را تا فلک آن جاه بینی
همه خلق زمین در چاه بینی
ز عجب جاه خود از خود شوی پر
بمانی جاودانه در تکبر
اگر در پیش داری جام جمشید
که یک یک ذره می بینی چو خورشید
چه گر زان جام بینی ذره ذره
که چون مرگت نهد بر فرق اره
نداری هیچ حاصل چون جم از جام
که چون جم زار میری هم سرانجام
چو هست این جام در چاه اوفتادن
حرامت باد از راه اوفتادن