چنین گفتست آن پاکیزه ذاتی
که گر یابد کسیت از حق وفاتی
از اول روز ماتم داریش تو
دوم روز و سوم هم داریش تو
ز ماتم تا بهفتم می گدازی
چو هفتم بگذرد هشتم چه سازی
چو آخر روز باید کرد تسلیم
چه می پیچی در اول گیر تعلیم
همه تن گر شود چون مار پایت
گریزی نیست ممکن هیچ جایت
ندیدی وقت رفتن مار را هیچ
که در ره می رود پر تاب و پر پیچ
و لیکن چون بسوراخ آورد روی
در او کژی نماند یک سر موی
که تا ننهد ز سر آن پیچ پیچی
نیابد راه در سوراخ هیچی
تو هم کژی ز خود بفکن که آنگاه
به سوراخت بود از راستی راه
چو در کوری تو پی گم کرده مانی
چو کوران از برون پرده مانی
نبینی خلق را نه پا و نه سر
ز کوری زخم خورده ماند بر در
الف چون مستقیم آید بکوفی
چنان باید برأی العین صوفی
تصوف چیست در صبر آرمیدن
طمع از جمله عالم بریدن
توکل چیست پی کردن زبان را
ز خود به خواستن خلق جهان را
فنا گشتن دل از جان بر گرفتن
همه انداختن آن بر گرفتن