چنین کرد آن قوی جان و نکو عقل
ز خواجه بوعلی فارمد نقل
که مردی را خدا فردای محشر
دهد نامه که هان بر خوان و بنگر
چو مرد آن نامه بیند یک دو ساعت
در او نه معصیت بیند نه طاعت
زبان بگشاید و گوید آلهی
نوشته نیست در نامه چه خواهی
خطاب آید که من عشاق خود را
بنامه در نیارم نیک و بد را
بدو نیک تو کم انگاشت جبار
بهشت و دوزخی تو هم کم انگار
چو برخیزد بهانه از میانه
تو ما را ما تو را تا جاودانه
و گر اینت نمی باید چه پیچی
همه ما و همه ما پس تو هیچی
و گر وحشی صفت در پیش آئی
دهندت نامه تا با خویش آئی
چو ما را تاب برگ گل نباشد
بهر جزوی حساب کل نباشد
چو باشد پیشوا امی مطلق
نخواهد نامه بر خواندن ز ما حق
که چون از نامه گفتی و شنودی
شوی گستاخ از معنی بزودی