" rel="stylesheet"/> "> ">

حکایت ارواح پیش از آفرینش اجسام

چنین گفتند کان مدت که ارواح
در او بود آفریده پیش از اشباح
شمار مدتش سالی سه چار است
که هر یک زان جهان او هزار است
چنین نقلست کان جانهای عالی
در آن مدت که بود از جسم خالی
بجمع آن جمله را پیوسته کردند
بیک صفشان بهم در بسته کردند
پس آنگه از پس جانها بیکبار
برأی العین دنیا شد پدیدار
چو آن جانها همه دنیا بدیدند
زده جان نه سوی دنیا دویدند
وز آن قسمی که ماند آنجایگه باز
بهشت افتادشان بر راست آغاز
چو این قسم ای عجب جنت بدیدند
زده جان نه همه جنت گزیدند
بر آن قسمی که باقیماند در راه
پدید آمد ز چپ دوزخ پس آنگاه
چو این قسم دگر دوزخ بدیدند
زده جان نه ز دوزخ در رمیدند
بماندند اندکی ز ارواح بر جای
که ایشان را نماند از هیچ پروای
نه دنیا را نه جنت را گزیدند
نه از دوزخ سر مویی رمیدند
خطاب آمد که ای جانهای مجنون
شما اینجا چه می خواهید اکنون
هم آزادید از دنیا و جنت
هم از دوزخ شما را نیست محنت
چه می باید شما را در ره ما
که لازم شد شما را درگه ما
خروشی زان همه جانها برآمد
تو گفتی عمر بر جانها سر آمد
که ای دارای عرش و فرش و کرسی
چو تو داناتری از ما چه پرسی
ترا خواهیم ما دیگر همه هیچ
توئی حق الیقین دیگر همه هیچ
خطاب آمد که گر خواهان مایید
همه خواهان انواع بلائید
همی چندانکه موی جانور هست
دگر ریگ بیابان سر بسر هست
دگر چندان که دارد قطره باران
دگر چندان که برگ شاخساران
فزون زان بیش از رنج و بلا من
فرو ریزم بزاری بر شما من
خسک سازم هزاران آتشین بیش
نهم تان هز زمان بر سینه ریش
چو آن جانها خطاب حق شنیدند
از آن شادی خروشی برکشیدند
که جان ما فدای آن بلا باد
نما هرچ آن تو میخواهی بما باد
بلای تو بجان ما بازگیریم
ز هر یک جاودان صد ساز گیریم
چو با هر جانش سری در میانست
گمان سر هر جانی چنانست
که صاحب سر آن درگه جز او نیست
ز سر معرفت آگه جز او نیست
چنان کارواح می دانند نیکوست
ولی یک روح را دارد از آن دوست
دگرها پرده آن روح باشند
برای او همه مجروح باشند
چو موسی را بره در میکشیدند
سر هجده هزاران تن بریدند
همه ارواح اگر چه یک صفت بود
ولی مقصود اهل معرفت بود