یکی عابد نیاسودی ز طاعت
نبودی بی عبادت هیچ ساعت
شبانروزی عبادت بود کارش
بسر شد در عبادت روزگارش
بموسی وحی آمد از خداوند
که با عابد بگو ای مرد خورسند
چه مقصود است از طاعت مدامت
که در دیوان بدبختانست نامت
چو موسی آمد و او را خبر کرد
عبادت مرد عابد بیشتر کرد
چنان جدی بدان کارش بیفزود
که صدکارش بیک کارش بیفزود
بدو گفتند چون از اشقیائی
چنین مشغول در طاعت چرائی
بموسی گفت آن سرگشته راه
که ای طوطی طور و مرد درگاه
چنان پنداشتم من روزگاری
که من هیچم نیم در هیچ کاری
چو دانستم که آخر در شمارم
بیک طاعت زیادت شد هزارم
چو نامم ز اشقیای او برآمد
همه کاری مرا نیکوتر آمد
اگرچه آب یا آتش بود آن
از او هر چیز کاید خوش بود آن
همه چیزی کز آن درگاه باشد
چه بد چه نیک زاد راه باشد
اگر نورم بود از حق و گر نار
خدایست او مرا با بندگی کار
نمیاندیشم از نزدیک و دورش
که دائم این چنینم در حضورش
چو موسی سوی طور آمد دگر بار
خطابش کرد حق از اوج اسرار
که چون دیدم که این عابد چنین است
ز سر تا پای او مشغول دین است
نشد سست از وعیدم در عبادت
ولی شد در عمل جدش زیادت
چو او در بندگی خویش بفزود
خداوندش سعادت بیش بفزود
کنون از نیک بختانش شمردم
ز لوح اشقیا نامش ستردم
رسانیدم بصاحب دولتانش
برو اکنون ز من مژده رسانش
چو تو آگه نه ای از سر پیشان
سر موئی مکن انکار ایشان
مکن بر جهل تو اقرار و انکار
که فردا نقد خواهد شد پدیدار