مگر میرفت شیخی کار دیده
بره در دید طاقی بر کشیده
همائی کرده از گچ بر سر او
بگسترده ز هم بال و پر او
زبان بگشاد و گفت ای مرغ ناساز
تو بی شرمک بدینجا آمدی باز
بهر یک چند گه بگشاده پرتو
نشینی بر سر قصری دگر تو
نیاید از تو کس را سایه داری
که نا پایندگی سرمایه داری
اگر پایندگی بودی جهان را
هویدائی نبودی عقل و جان را
همه دنیا سرابی مینماید
جهانی ملک خوابی مینماید
خرت در گل از آن سخت اوفتادست
که در تعبیر خربخت اوفتاد است
چو خر باشد کسی را بخت اینجا
بلاشک کار باشد سخت اینجا
اگر غربال پندار خود از آب
بر آری عالمی بینی همه خواب