" rel="stylesheet"/> "> ">

آغاز

پسرگفتش که هرگز آدمیزاد
ندیدم ز آرزوی ملک آزاد
نمی دانم من از مه تا به ماهی
کسی را کو نخواهد پادشاهی
کمال ملک نتوان داد از دست
که بهر ملک تن جان داد از دست
نکو گفت آن حکیم مشتری وش
که شاهی گر بود روزی بود خوش

جواب پدر

پدر گفتش که ملک این جهانی
که ملکی اصل بر باد است و فانی
برای آن چنین بگزیده ای تو
که ملک آخرت نشنیده ای تو
اگر زان ملک تو آگاه گردی
هم اینجا بر دو عالم شاه گردی
بزرگانی که ملک آن ملک دیدند
بیک جو ملک دنیا کی خریدند
چو میدیدند ملک جاودانی
بر افشاندند ملک این جهانی