" rel="stylesheet"/> "> ">

حکایت کار جهان در نظر دیوانه

یکی پرسید آن شوریده جان را
که چون میبینی این کار جهان را
چنین گفت این جهان پر غم و رنج
بعینه آیدم چون نطع شطرنج
گهی آرایشی بیند بصف در
گهی بر هم زنندش چون دو صفدر
یکی را میبرند از خانه خویش
دگر را می نهند آن خانه در پیش
گهی بر شه درآیند از حوالی
بصد زاری کنندش خانه خالی
چنین پیوسته تا آنگه که دانند
که این نطع مزخرف برفشانند
حیات لهو ولعب از ره شود دور
حیات آن جهانی افکند نور
ز لعبت بازی لعب زمانه
دلت یابد خلاص جاودانه
حیات لهو و لعبت کرد مغرور
شدی مشغول مال و ملک و منشور
تو شهبازی گشاده کن پر و بال
بپر زین دامگاه لعب اطفال