" rel="stylesheet"/> "> ">

حکایت حیوان حریص

عطا گفتست آن مرد خراسان
که حیوانیست با صد کوه یکسان
پس کوهی که آنرا قاف نامست
مگر آنجایگه او را مقامست
بنام آن بس قوی حیوان هلوعست
که او پیوسته در خوردن ولوعست
بر او هفت صحرا پر گیاه است
پس او هفت دریا پیش راهست
بیاید بامدادان بگاه او
خورد آن هفت صحرا پر گیاه او
چو خالی کرد حالی هفت صحرا
در آشامد بیکدم هفت دریا
چو فارغ گردد از خوردن به یکبار
نخفتد شب دمی از رنج و تیمار
که تا فردا چه خواهم خورد اینجا
همه خوردم چه خواهم کرد اینجا
دگر روز از برای او جهاندار
کند صحرا و دریا پر دگر بار
چو حرص آدمی دارد کمالی
از آن خواند هلوعش حق تعالی
چگونه ذره آتش سرافراز
چو در هیزم رسد از پس شود باز
تو را گر ذره ای حرص است امروز
به پس می باز خواهد رفت از سوز
ترا پس آن نکوتر گر بدانی
که آبی بر سر آتش فشانی
وگر نه تو نه هشیاری نه مستی
بمانی جاودان آتش پرستی
وگر یک جو حرامت در میانست
بهر یک جو عذابی جاودانست