یکی پرسید از آن دانای فتوی
که چه بهتر بود از مال دنیا
چنین گفت او که مالی کان نباشد
که گر باشد بجز تاوان نباشد
که گر مالی ز دنیا افتد آغاز
ترا آن مال دارد از خدا باز
ولی کی ارزد آن مال جهانی
که از حق بازمانی تو زمانی
چو از حق بازمی دارد ترا مال
پس آن بهتر که نبود در همه حال
ترا چون عشق دنیا راه زن شد
کجا در دین توانی بت شکن شد
همه عمرت شبست ای خفته راه
نه از روزی نه از بیداری آگاه
چو روزت صبح گرداند بزودی
که تو در عشقبازی با که بودی
اگر در عشق نه خلوت نشینی
حریف اژدهای آتشینی