یکی اعرابی آمد پیش مهتر
کنار خویش محکم بسته در بر
بدو گفتا که من اسلام آرم
اگر گوئی چه دارم درکنارم
پیمبر گفت داری یک کبوتر
گرفته دو کبوتر بچه در بر
ز صدق معجز آن صدر عالی
بصدق دل مسلمان گشت حالی
بدو گفت این که گفتت ای پیمبر؟
پیمبر گفت حق سلطان اکبر
در آن دم هر که آنجا از عرب بود
ز بهر آن کبوتر در عجب بود
که آن دم هر دو کبوتر بچه محکم
بزیر پر کشیده بود در هم
پیمبر گفت ای اصحاب و انصار
شما را چه عجب آید از این کار
بحق آن خدائی کآشکارا
بخلق خود فرستاد است ما را
که بر هر عاصئی کو در جهانست
خدا صد بار مشفق تر از آنست
که این مادر بر این دو بچه امروز
کز او گشتید جمله شفقت آموز