شبی بوسهل صعولکی سحرگاه
چنان در خواب میدیدی که ناگاه
درآمد بوسعید مهنه از دور
فرو میریختی از روی او نور
جهان از روی او روشن همی شد
زمین از بوی او گلشن همی شد
از او پرسید کای شیخ هنر جوی
خدا با تو چه کرد آنجا خبرگوی
که میسوزم من از بیم عقابش
چنان از بوسعید آمد جوابش
که با حق کار آسان تر از آنست
که خلق بی سر و بن را گمانست
اگر لطف خدا یار تو گردد
جهان بر رونق کار تو گردد
بصد عصیان اگر مشغول باشی
چو یک طاعت کنی مقبول باشی