" rel="stylesheet"/> "> ">

راز گفتن شیخ کبیر با شیخ جنید (قس) از هواداری منصور

چو شیخ اینراز بشنید از خدا باز
جنید پیر را گفت ایسرافراز
چنین افتاد اینجا آنچه بینی
شنیدی جمله و صاحب یقینی
عجب حالیست در عین زمانه
که این شهباز آمد نشانه
نه آنمرغست این کز دانه گردد
همی خواهد که دامش درنوردد
ندیدم مثل این و کس نه بیند
بجز عین زمانه گر نه بیند
وصالش اندر اینجا دست دادست
از آن در کشتن اینجا گاه شاد است
وصالش از تجلی جلالست
فراقش در میان دید وصالست
چنان مستغرق اسرار آمد
که بیخود جملگی بردار آمد
سراپایش همه دیدار دارد
چنین شرح و بیان گفتار دارد
تو دیدی هر صفاتی عین گفتار
که میگوید حقیقت او ز دلدار
همه گفتار او از جان جانست
در این سرش حیات جاودانست
همه گفتار او از دید دید است
ابا جانان درین گفت و شنید است
همه گفتار او از بهر مرگ است
که این شاه جهان خود کرده ترکست
همه گفتار او در کشتن آمد
از آنش در جهان برگشتن آمد
نه صورت لیک جان جان جانست
حقیقت ذات او کل جاودانست
ز عهد آدم ای شیخا تو دیدی
چنین شخصی بگو از که شنیدی
چنین شخصی کجا آوازه دارد
که جان عاشقان او تازه دارد
حقیقت فتنه روی زمین است
که از عشاق این کس پیش بین است
ندیدم فته چون او بعالم
که میگوید یقین این سر دمادم
دمادم راز میگوید عیان باز
که خواهم کشتن اندر عین سرباز
تو چون دیدی مر او را بازگو تو
به پیش من حقیقت راز گو تو