" rel="stylesheet"/> "> ">

جواب دادن جنید شیخ کبیر را در نموداری منصور

جنیدش گفت ایخورشید آفاق
حقیقت هست ایجان جهان طاق
چنین گفتار او اندر سر دارد
که می بینم ورا از عین کل یار
خبر دارد ز اسرار حقیقت
دم خود میزند او بی طبیعت
دم از حق میزند چون یار دیده است
ز جانان معنی بسیار دیده است
دم از حق میزند در راز مطلق
دمادم گوید اینجاگه اناالحق
دم از حق میزند امروز با ما
یقین ما نیز هم گفتیم زیبا
بشکل و صورت اینجا آدمی است
نهادش جملگی بر مردمی است
ولی در باطنش سر آله است
ورا اینجا کمال پادشاهست
چو عین ظاهر او آشکار است
نمود باطنش هم سر یار است
حقیقت خورده گیرانند اینجا
که راز او نمیدانند اینجا
نمیدانند نادان حقایق
همیگیرند بر سلطان دقایق
به بین تا دشمن من چند اینجاست
جهانی پرخروش و بانگ غوغاست
نه بینند هیچ اینجا دشمن و دوست
حقیقت مغز بین و از برون پوست
نباشد پوست هرگز در نهانی
بدان گفتم که تا مغزت بدانی
حقیقت کار اینجا مغز دارد
که این دادار مغز نغز دارد
چنان در مغز جان بیهوش بین است
حقیقت اینزمان خاموش بین است
همیداند که من اکنون چه گویم
درین گفتن کنون این سر چه جویم
ولی ما نیز با او یار باشیم
ز سرش نیز برخوردار باشیم
چه باید کرد ایندم ظاهر یار
بمعنی صورت او نزد اغیار
جهانی پر غریو و گفت و گویست
هزاران سر در اینمعنی چو گویست
وام الناس فتوی آوریدند
فغان یکباره آنجا برکشیدند
هزار و چهارصد فتوی ده راز
مرا گفتند اینجاگاه کل باز
سه روز است تا که فتوای تمامت
مرا دانند شیخا زین قیامت
تمامت سالکان صورت اینجا
همی گویند کاین منصورت اینجا
بباید کشتنش اینجا بزاری
که تا بینیم او را پای داری
بباید سوخت آنگه بعد کشتن
که تا باشد مر او را باز گشتن
بذات خود نگوید این دگر باز
ز بهر اینش کردستند بر دار
من از فتوای ایشان کار کردم
من صادق چنین بر دار کردم
تو دیدی حال رندان و شنیدی
بغور سر او اینجا رسیدی
من از فتوی چنین کردم ابا او
که تا کوته شود این گفت و این گو
نمی بینی خروش عام انعام
که میگویند چه هم خاص و هم عام
بباید کشتن او را بر سر دار
خلایق را همی بهر نمودار
کنون چون واقفی و راز دانی
بگو چیزی که با او میتوانی
مرا بیم عوام الناس باشد
از آن در صورتم وسواس باشد
که ایشان جاهل راهند اینجا
از اینمعنی نه آگاهد اینجا
گمان بردار اینجا صاحب دار
نمود عشق او آمد پدیدار
حقیقت بود و دید یار دارد
نمودش اینچنین بردار دارد
دم حق یافتست و سر مطلق
از آن دم میزند اندر اناالحق
اناالحق گفت او از روز اول
عوام آخر شدند اینجا معطل
اناالحق گفته و ایشان شنیدند
حقیقت ظاهرش اینجا بدیدند
عوام از وی کجا یابند اسرار
کنون مائیم ز اسرارش خبردار
بخواهم کشت من او را بداری
ترا باید نمودن پایداری
تو دانی من ندانم سر این مرد
که با او بوده تو صاحب درد
تو او را صاحب دردی در اینجا
که تو مانند او فردی در اینجا
تو او را راز دار و راز دانی
بپرس از وی که تا زو باز دانی
هر آنچه آرزوی تست آن کن
مراد او تو ایشیخ جهان کن
مراد او بکن امروز اتمام
که خواهی برد در روی جهان نام
بکن اتمام و کارش کن که دانی
حقیقت در یقین بسیار دانی
در اینمعنی که او گوید تمامت
حقیقت نام او عیدالسلامت
حقیقت روز اول چون بدیدش
زمانی نزد او خوش آرمیدش
چه گفتارش بدید اینجا باسرار
که میزد او اناالحق بر سر دار
بپرسیدم ز پیر خویشتن راز
مرا زین سر خبرها داد او باز
که هان بشنو جنید و باش خاموش
تو همچون دیگران کم گوی و خاموش
کشیدستم مر او را نام اینجا
که خواهد خوردن او کل جام اینجا
حقیقت راز دارد در زمانه
میان عاشقان باشد یگانه
نباشد مثل این کس شیخ دیگر
ببازی ایجنید او را تو منگر