" rel="stylesheet"/> "> ">

در صفت دف

یکی صورت در آمد ماه پیکر
نهاده همچو گردن پای بر سر
رخی مانند ماه آسمان داشت
ولیک از پنج ماه نوفغان داشت
تپانچه بررخ چون ماه میخورد
چنان کز درد آن فریاد میکرد
چنان میتافت رویش از برون دست
که از چستی بچنبر می برون جست
چو آوازش بچنبر جان بر آورد
سر بسیار کس در چنبر آورد
چو گردون چنبری گشت آشکاره
جلاجل چنبرش همچون ستاره
سه چیز مختلف او را تن آمد
ز حیوان و نبات و معدن آمد
دوروی و چار گوشش بود و سرنه
بسی زد حلقه از هر سوی و در نه
چو می بنواخت از مهر دلش دوست
ازان شادی نمیگنجید در پوست
اگر چه دید روی دوست بیرون
نیامد پیش او از پوست بیرون
اگر چه پوست از آهو رسیدش
ولی شیرافگنی نیکو رسیدش
چو آن بی پا و سر برداشت آواز
نمیدانست کس از پای، سر، باز
چو آواز خوشش بیهوش میداشت
خوش آوازی خود را گوش میداشت
بهر پرده رهش پیوسته بودی
ولیکن پرده او بسته بودی
نگاری ماهروی از پرده برخاست
بزد آن کوژرا در پرده راست