" rel="stylesheet"/> "> ">

در سخن گفتن به زبان پروانه

پروانه به شمع گفت: ای در سر سوز
هر لحظه مرا به شیوه دیگر سوز
گر کار مرا هیچ سری پیدا نیست
پیداست سرکار ترا کمتر سوز
پروانه به شمع گفت: چند افروزی
خوش سوزی اگر سوز ز من آموزی
هر لحظه سری دگر برآری در سوز
ای شمع برو که سرسری می سوزی
پروانه به شمع گفت: «از روز نخست
چون کشته شوم بر سرت از عهد درست
زنهار به اشک خود بشویی تو مرا»
شمعش گفتا:«شهید را نتوان شست »
پروانه به شمع گفت: عید تو خوش است
قربانم کن که من یزید تو خوش است
هم وعده تو خوش و وعید تو خوش است
تو شاهد ما و ما شهید تو خوش است
پروانه به شمع گفت: یارم باشی
گفتا که اگر کشته زارم باشی
در رو به میان آتش و پاک بسوز
گر می خواهی که در کنارم باشی
پروانه به شمع گفت: من بیش از تو
خون می گریم به درد بر خویش از تو
چون تو سر زندگی نداری اینجا
در پای تو مردم و شدم پیش از تو
پروانه به شمع گفت: چون خوش افتاد
حالی که مرا با چو تو سرکش افتاد
گویند که در سوخته افتد آتش
این سوخته تو چون در آتش افتاد؟
پروانه به شمع گفت: کیفر بردیم
وز دست تو جان یک ره دیگر بردیم
شمعش گفتا: کنون مترس از آتش
کان آتش سینه سوز با سر بردیم
پروانه به شمع گفت: گرینده مباش
شمعش گفتا: ز من پراکنده مباش
کاتش بسرم چو اشک در پای افتاد
سر می فکنندم که سر افکنده مباش
پروانه به شمع گفت: می سوزم خویش
شمعش گفتا که نیستی دور اندیش
یک لحظه تو سوختی و رستی از خویش
من شب تا روز سوختن دارم پیش
پروانه به شمع گفت: می سوزم زار
شمعش گفتا که سوختن بادت کار
زان می سوزی که می پرستی آتش
آتش مپرست و کافری دست بدار
پروانه به شمع گفت: چندی سوزم
شمعش گفتا: سوختنت آموزم
تو پر سوزی به یکدم و من همه شب
می سوزم و می گریم و می افروزم
پروانه به شمع گفت: آخر نظری
شمعش گفتا: ز من نداری خبری
پروانه شمعی دگرم من همه شب
تو می سوزی از من و من از دگری
پروانه به شمع گفت: کم سوز مرا
شمعش گفتا: شیوه میاموز مرا
شب می سوزم تا برهم روز آخر
چون روز آید خود برسد روز مرا
پروانه به شمع گفت: دمسازی من
می بینی و می کنی سراندازی من
با این همه گرچه نیست با جان بازی
در عشق تو کس نیست به جانبازی من
پروانه به شمع گفت: غم بیشستی
گر سوز من و تو را نه در پیشستی
هر چند سر منت نبودست دمی
ای کاش که یک دمت سر خویشستی
چون شمع جمال خود به پروانه نمود
پروانه ز شوق او فرود آمد زود
شمعش گفتا: چه بود؟ گفت:آمده ام
تا جمله تو باشم و نمی یارم بود