" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

پادشاهی دختری دارد چو ماه
تو درون خانه باشی قعر چاه
کی توانی دید هرگز روی او
پس چه کن لازم شو اندر کوی او
تو چو لازم باشی آن درگاه را
بر تو افتد یک نظر آن ماه را
در دو عالم بس بود آن یک نظر
ور دگر خواهی دگر باشد دگر
آن نظر از جهد تو ناید بدست
لیک بر درگاه میبایست نشست
تو نمازی دار دایم سوخته
تا در افتد آتشت افروخته
جد و جهد تو نمازی کردنست
آتش آوردن نه بازی کردنست
لیک آتش هر رکوئی را نخواست
کی بود بر هر رکوئی رنگ راست
ای رکوئی نانمازی چند ازین
نیست این کار مجازی چند ازین
آن رکوئی مستحاضه از تو به
نیم جو زر یک قراضه از تو به
رهروان رفتند پیش گنج باز
در مقامر خانه تو شش پنج باز
رهروان رفتند تو در مانده
حلقه سر زن که بر در مانده
راه زد مشغولی عالم ترا
نیست پروای خدا یکدم ترا
چون نمی آئی بسر از خویش تو
چون توانی شد خدا اندیش تو
آخر از خواب امل بیدار شو
یکدم ای مست هوا هشیار شو
پس بدین وادی فرو رو مردوار
تا به بینی صد هزاران مرد کار
سر بسر سرگشتگان در کار او
تو چنین آزاد از اسرار او
چند گویم هر که مرد دین بود
در دلش یک ذره درد این بود
لیک چون تو مرد درد دین نه
دین چه دانی تو که جز عنین نه
دین ندارد کار با عنین بسی
هیچ حاصل نیست گفتن زین بسی