" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

دفن میکردند مردی را بخاک
شد حسن در بصره پیش آن مغاک
سوی آن گور و لحد می بنگریست
بر سر آن گور بر خود میگریست
پس چنین گفت او که کاری مشکلست
کاین جهان را گور آخر منزلست
وان جهان را اولین منزل همینست
اولین و آخرین زیر زمینست
دل چه بندی در جهان جمله رنگ
کاخرش اینست یعنی گور تنگ
چون نترسی زان جهان صعبناک
کاولش اینست یعنی زیر خاک
چند ازین چون آخر این خواهد بدن
وای از ان کاول چنین خواهد بدن
هیچ مردم از پس این پرده نیست
تا کسی او را بزاری مرده نیست
گر دمی خواهی زدن در پرده
با کسی زن کو ندارد مرده
هر چراغی را که باشد باد پیش
چون تواند برد راه آزاد پیش
چون تو پرسودا دماغی می بری
صرصری در ره چراغی می بری
می نترسی کاین چراغ زود میر
زود میرد گر توانی زود گیر
گر بمیرد این چراغت ناگهی
ره بسر نابرده افتی در چهی
ره بسر بر پیش از ان ای بی دماغ
کز چنان بادت فرو میرد چراغ
چون چراغ تو بمرد ای بی خبر
نه نشان ماند ازو و نه اثر
گر چراغ مرده را جوئی بسی
در همه عالم نشان ندهد کسی
هر چراغی را که بادی در ربود
گر بسی بر سر زنی از وی چه سود
از چراغ مرده کس آگاه نیست
چون بمرد او خواه هست و خواه نیست
چون چراغ از جای بی جائی رسید
چون بدانجا باز شد، شد ناپدید
راه بینا زین جهان تا آن جهان
بیش یکدم نیست جان را بر میان
از درونت چون برآید آندمی
این جهانت آن جهان گردد همی
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست
جز دمی اندر میان دیوار نیست
چون برآید آندمت از جان پاک
سرنگونسارت در اندازد بخاک
مرگ را بر خلق عزم جازمست
جمله را در خاک خفتن لازمست