" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

داد محمود آن یکی را مال خویش
کرد او را سرور عمال خویش
رفت مرد و مال او جمله بخورد
بعد از آن در گوشه بنشست فرد
شاه چون از کار او آگاه شد
گفت تا برخاست پیش شاه شد
شاه گفت ای بی خبر از حال من
از چه خوردی تو پلید این مال من
گفت بر پشتی آن خوردم که شاه
مال دادر بی قیاس اینجایگاه
من ندارم هیچ تو داری بسی
نیستی چون من تو محتاج کسی
چون بدان محتاج بودم خورده شد
کار بر پشتی فضلت کرده شد
گر ببخشی می توانی من کیم
ور بگیری هم تو دانی من کیم
شاه را دل خوش شد از گفتار او
عفو کرد و درگذشت از کار او
حجت دین گر سجل می بایدت
رحمتی دایم ز دل میبایدت
کم نه آخر ز فرعون لعین
رحمتش بر زیردستان می ببین