" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

گشت مجنون هر زمان شوریده تر
همچنان در کوی لیلی شد مگر
هر چه را در کوی لیلی دید او
بوسه بر میداد و می بوسید او
گه در و دیوار در بر می گرفت
گاه راه از پای تا سر میگرفت
نعره میزد در میان کوی خوش
خاک می افشاند از هر سوی خوش
روز دیگر آن یکی گفتش که دوش
از چه کردی آن همه بانگ و خروش
هیچ دیوار و دری نگذاشتی
میگرفتی در بر و میداشتی
هیچ از در کار بر نگشایدت
هیچ از دیوار در نگشایدت
کرد مجنون یاد سوگندی عظیم
گفت تا در کوی او گشتم مقیم
من ندیدم در میان کوی او
بر در و دیوار الا روی او
بوسه گر بر در زنم لیلی بود
خاک اگر بر سر کنم لیلی بود
چون همه لیلی بود در کوی او
کوی لیلی نبودم جز روی او
هر زمانی صد بصر می بایدت
هر بصر را صد نظر می بایدت
تا بادن هر یک نگاهی میکنی
صد تماشای الهی میکنی
دل که دارد این نظر اندک قدر
می نیاساید زمانی از نظر
گر بجای یک نظر بودی هزار
آن هزاران دیده بودی غرق کار