" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

گفت محمود و ایاز سیمبر
فخر کردند ای عجب با یکدگر
گفت محمود از سر رعنایئی
کیست چون من در جهان آرایئی
سند و هند و ترک و روم آن منست
هفتصد خسرو بفرمان منست
لشگر و پیل مرا اندازه نیست
هیچ سلطان را چنین آوازه نیست
در زمان برجست ایاز نیک نام
باز پس میرفت تا هفتاد گام
گفت دارم یک سخن با شهریار
هست دستوری شهش گفتا بیار
گفت اگر داری جهان پرصف شکن
لیک محمودی نداری همچو من
گر ترا هر دو جهان پر کس بود
این چه من دارم مرا می بس بود
گر تجلی جمالت آرزوست
پای تا سر دیده شو در پیش دوست
تا بدان هر دیده در دارالسلام
تا ابد دیدار بخشندت مدام
دیده بیناست جانرا زاد راه
از خدای خویش دایم دیده خواه