سایلی پرسید از آن دانای پاک
کاخرت چیست آرزو در زیر خاک
گفت آنجا بایدم جان در میان
در میان جان جمال حق عیان
چشم از هر سویم آورده درو
بی تشوش رویم آورده درو
تا قیامت همچنان خوش مانده
بی خبر از آب و آتش مانده
گر دمی این زندگی می بایدت
پای تا سر بندگی می بایدت
بندگی از خودشناسی شد تمام
نیست مرد بی ادب صاحب مقام