" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

داشتی در راه ایاز سیمبر
خانه هر روز بگشادیش در
در درون خانه رفتی او پگاه
پس از آنجا آمدی نزدیک شاه
این سخن گفتند پیش شهریار
شهریار آنجایگه شد بی قرار
خواست تا معلوم گرداند تمام
تا در آن خانه چه دارد آن غلام
آمد و آن خانه را در کرد باز
پوستینی دید شاه سرفراز
حال آن حالی بپرسید از ایاس
گفت ای خسرو از اینم خودشناس
روز اول چون گشاد این در مرا
بوده است این پوستین در بر مرا
روز اول کاین غلامت بنده بود
در برش این پوستین ژنده بود
باز چون امروز چندین قدر یافت
نه ز خود کز شاه عالی صدر یافت
چون به بینم پوستین خود پگاه
بعد از آن آیم بخدمت پیش شاه
تا فراموشم نگردد کار خویش
پای بیرون ننهم از مقدار خویش
کانکه پای از حد خود بیرون نهد
پای برگیرد ز جان در خون نهد