سائلی جوینده راه کمال
کرد او از شیخ گرگانی سؤال
گفت چون نبود ترا میل سماع
گفت ما را از سماع است انقطاع
زانکه هست اندر دلم یک نوحه گر
کو زمانی گر ز دل آید بدر
جمله ذرات عرش و فرش پاک
نوحه گر گردند دایم یا هلاک
گر شود ظاهر چنین دردی که هست
تا ابد باید در آن ماتم نشست
با چنین دردی که در جان منست
کی سماع و رقص درمان منست
گر نیارم درد خویش امروز گفت
قصه این غصه و این سوز گفت
تن زنم تا بو که مرگم در رسد
ره بسوی روز برگم در رسد