" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة و التمثیل

کرد روزی چند سارخگی قرار
بر درختی بس قوی یعنی چنار
چون سفر را کرد آخر کار راست
از چنار کوه پیکر عذر خواست
گفت زحمت دادمت بسیار من
زحمتی ندهم دگر این بار من
مهر بر داشت از زفان حالی چنار
گفت خود را بیش ازین رنجه مدار
فارغم از آمدن وز رفتنت
نیست جز بیهوده در هم گفتنت
زانکه گر چون تو درآید صدهزار
یکدمم با آن نباشد هیچ کار
خواه با من صبر کن خواهی مکن
تو که باشی تا ز من گوئی سخن
لیک اگر از عجز آئی پیش در
زانچه میجوئی بیابی بیشتر