کرد پیغامبر مگر روزی گذر
ناودانی گل همی در زد عمر
در گذشت از وی نکرد او را سلام
از پسش حالی عمر برداشت گام
گفت آخر یا رسول الله چه بود
کز عمر می بر شکستی زود زود
گفت گشتی از عمارت غره
تو بمرگ ایمان نداری ذره
تو بلاشک بیخ جانت میزنی
گر گلی بر ناودانت میزنی
هر کرا در گور باید گشت خاک
گل کند آخر نترسد از هلاک
از جهان بیرون همی باید شدن
زیر خاک و خون همی باید شدن
تا نگردی پایمال خاک و خون
کی رود سرگشتگیت از سر برون
گر درختی گردد این هر ذره خاک
بر دهد هر ذره صد جان پاک
کس چه داند تا چه جانهای شگرف
غوطه خوردست اندرین دریای ژرف
کس چه داند تا چه دلهای عزیز
خون شدست و خون شود آن تو نیز
کس چه داند تا چه قالبهای پاک
در میان خون فرو شد زیر خاک
در دو عالم نیست حاصل جز دریغ
هیچکس را نیست در دل جز دریغ
در سرائی چون توان بنشست راست
کز سر آن زود برخواهیم خاست
کار عالم جز طلسم و پیچ نیست
جز خرابی در خرابی هیچ نیست