" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

سالک آمد پیش آب پاک رو
گفت ای پاکیزه چالاک رو
در جهن از تست یک یک هر چه هست
وز تو بگشاید بلاشک هر چه هست
هر کجا سر سبزئی آثار تست
تازگی کردن طریق کار تست
سلسبیل و کوثر و رضوان تراست
زندگی چشمه حیوان تراست
در ره جانان خوش و تر میروی
لاجرم هر لحظه خوشتر میروی
از کمال عشق جانان چون قلم
سر نهی اول براه آنگه قدم
هم طهور دایم و هم طاهری
جسم و جانی باطنی و ظاهری
در همه چیزی روانی همچو روح
در دو عالم با سر افتاد از تو نوح
هر کرا آبیست آنکس پست تست
کابروی هر که هست از دست تست
سخت تر زاهن نباشد تشنه
از تو گردد آب داده دشنه
آنکه آهن را چنین سیراب کرد
هم تواند جان من بیتاب کرد
از در او آگهی ده یکدمم
تا بود آن یکدمم صد عالمم
آب ازین چون آتشی در تاب شد
آتشی برخاست زو وز آب شد
گفت آخر من کیم تر دامنی
از تر اندامی نه مردی نه زنی
دست شسته جمله عالم ز من
تر مزاجی بنی آدم ز من
میروم سر پا برهنه روز و شب
میکنم پیوسته این معنی طلب
گه ز نومیدی چو نرمی میروم
گاه از پندار گرمی میروم
گاه درصد گونه جوشم زین سبب
گاه در بانگ و خروشم زین سبب
من که سر تا بن همه اشکم ازین
بی سر و بن زاتش رشکم ازین
مدتی رفتم بر امید بهی
برنیامد کارم از آبی تهی
گوئیا دیدست مقصودم مرا
لیک یکباری براه آسیا
گرچو آتش گرم آیم در طلب
گویدم بر ریگ رو ای بی ادب
با چنین دردی ندیدم بوی او
دیگری را چون برم ره سوی او
سالک آمد پیش پیر دستگیر
عرضه دادش گوهر درج ضمیر
پیر گفتش آب پاک افتاده است
کار او دایم طهارت دادنست
آب چون از اصل پاکی زاد بود
عرش را بر آب ازان بنیاد بود
هر که او در پاکی این ره بود
جانش از پاکی حق آگه بود
تو ز نفس سگ پلید افتاده
در نجاست ناپدید افتاده
نیست یکساعت چو فرعونت شکست
گر نداری مصر فرعونیت هست
تو بفرعونی چو مصر جامعی
یار فرعونی که هامان طالعی
عبد بطن و فرجی ای مردارخوار
جیفة اللیلی و بطال النهار
آن سگ دوزخ که تو بشنوده
در تو خفتست و تو خوش آسوده
آن سگ دوزخ که آتش میخورد
هر چه او را میدهی خوش میخورد
باش تا فردا سگ نفس و منیت
سر ز دوزخ بر کند در دشمنیت
دشمن تست این سگ و از سگ بتر
چند سگ را پروری ای بیخبر
نفس را قوت از پی دل ده مدام
تانگردد قوت تو بر تو حرام
قوت کی باشد حرامی گر خوری
همچو مردان خور طعامی گر خوری