" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

احمد خضرویه گفت آن دیده ور
دیده ام خلق جهان را سر بسر
جمله بر یک آخورند از خاص و عام
جمله را یک قوت می بینم مدام
سائلی گفتش که ای شیخ کبار
تو بر آن آخور نبودی هیچ بار
گفت بودم گفت پس ای دیده ور
چیست از تو فرق تا خلق دگر
گفت فرقست آنکه خلقان دیگرند
جمله شادی میکنند و میخورند
می سکیزند و نمیدانند حال
می برافرازند سر از جاه و مال
جمله میخندند و مینازند خوش
جمله می مانند و میتازند خوش
لیک من کم میخورم وز بهر زیست
نیسم غافل که دانم حال چیست
خون چو باران می فشانم هر زمان
می نخندم می ننازم از جهان
فرق از من تا بدیشان این بسست
توشه راه مسلمان این بسست
نعمت دنیا مهلل آمدست
بعد صد حکمت بحاصل آمدست
پاکی و تهلیل وصف خاص اوست
گر بتسبیحش رسانی بس نکوست
ور برای سگ خوری نعمت مدام
در حقیقت گردد آن نعمت حرام
نعمتی در پاکی و در طاعتی
با تو گر صحبت کند یک ساعتی
از پلیدی ننگ عالم میشود
نامش از عالم بیک دم میشود