" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

در حرم بادی مگر می جسته بود
شیخ نصرآباد خوش بنشسته بود
جمله استار کعبه در هوا
خوش همی جنبید از باد صبا
شیخ را خوش آمد آن از جای جست
در گرفت آن دامن پرده بدست
گفت ای رعنا عروس سرفراز
در میان مکه بنشسته بناز
جلوه داده چون عروسی خویش را
کرده بیجان عالمی درویش را
صد جهان مردم چو حیرانی ز تو
گشته هر زیر مغیلانی ز تو
عاشقی را هر نفس بندی کنی
کشته چندین جلوه تا چندی کنی
این تفاخر وین تکبر تا بکی
ای میان تو تهی پر تا بکی
گر ترا یکبار بینی گفت یار
گفت یا عبدی مرا هفتاد بار
هر که در سر محبت بنده شد
تا ابد هم محرم و هم زنده شد
سر او بر تافت از پیشان کار
دوستان را در ربود از نور و نار
تا ز دوزخ فرد و آزاد آمدند
بی بهشت عدن دلشاد آمدند