" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

رفت با بهلول هارون الرشید
سوی گورستان بسر خاکی رسید
کله دیدند خشک آن کسی
مرغ در وی خانه بنهاده بسی
بوده است این مرد سر انداخته
در کبوتر باختن جان باخته
مرد چون در دوستی این بمرد
چون بشد با خویشتن هم این ببرد
چون نرفتست این هوس از سر برونش
بیضه مرغست در کله کنونش
هم دماغش بر کبوتر بازیست
خاک گشته همچنان در بازیست
از هوس گر کله خاکستر شود
می ندانم تا هنوز از سر شود
هرچه در دنیا خیالت آن بود
تا ابد راه وصالت آن بود
کار بر خود از امل کردی دراز
بند کن بیش از اجل از خویش باز
ورنه در مردن نه آسان باشدت
هر نفس مرگی دگرسان باشدت
جمله در باز و فرو کن پای راست
گر کفن را هیچ نگذاری رواست