میگریست آن بیدل دیوانه زار
آن یکی گفتش چرائی اشکبار
گفت گیرم می شکیبم برهنه
چون نگیرم زانکه هستم گرسنه
گفت اگر چه میکند نانت هوس
چون ز گرسنگی بگرید چون تو کس
گفت آخر چون نگریم ده تنه
کاو ازان دارد چنینم گرسنه
تا بگریم همچو ابر نوبهار
لاجرم میگریم اکنون زار زار