ابن ادهم کرد ازان رهبان سؤال
کز کجا سازی تو قوتی حسب حال
گفت از روزی دهنده بازپرس
روزیم او میدهد زو راز پرس
چون بظاهر روزیئی بینی حلال
می مکن از باطن روزی سؤال
ترک جان پاک هر روزی کنی
تا ز جائی چاره روزی کنی
ای شده غافل ز مجروحی خویش
چند دربازی سبک روحی خویش
ای سبک دل گشته از خواب گران
وی بخورد و خواب قانع چون خران
تا نیائی تو بهمرنگی برون
کی شود از تو گران سنگی برون
چون بهمرنگی سبک گردی چو کاه
در کشندت زود سوی بارگاه
کاه چون با کهربا همرنگ بود
کهربا را زان بدو آهنگ بود
بود مقناطیس چون آهن برنگ
زان بهم رنگی در آوردش به تنگ
چون کسی در اصل همرنگ اوفتاد
دولتش زاغاز هم تنگ اوفتاد