آن سگی مرده براه افتاده بود
مرگ دندانش ز هم بگشاده بود
بوی ناخوش زان سگ الحق میدمید
عیسی مریم چو پیش او رسید
همرهی را گفت این سگ آن اوست
وآن سپیدی بین که در دندان اوست
نه بدی نه زشت بوئی دید او
وآن همه زشتی نکوئی دید او
پاک بینی پیشه کن گر بنده
پاک بین گر بنده بیننده
جمله را یک رنگ و یک مقدار بین
مار مهره بین نه مهره مار بین
هم نکوئی هم نکوکاری گزین
مهربانی و وفاداری گزین
گر خدا را می شناسی بنده باش
حق گزار نعمت دارنده باش
نعمت او میخوری در سال و ماه
حق آن نعمت نمیداری نگاه