" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

گشت پیدا یک کبوتر نازنین
رفت موسی را همی در آستین
از پسش بازی در آمد سرفراز
گفت ای موسی بمن ده صید باز
رزق من اوست از منش پنهان مدار
لطف کن روزی من با من گذار
گشت حیران موسی عمران ازین
میتوان شد ای عجب حیران ازین
گفت این یک را امانم حاصل است
واند گر یک گرسنست این مشکلست
زینهاری پیش دشمن چون کنم
هست دشمن گرسنه من چون کنم
گفت اکنون هیچ دیگر بایدت
گوشتت یا این کبوتر بایدت
باز گفتا گوشتی گر باشدم
راضیم به از کبوتر باشدم
کز لکی خواست از پی مهمان خویش
تا ببرد پاره از ران خویش
باز چون گشت ای عجب واقف ز راز
شد فرشته صورت و گم گشت باز
گفت ما هر دو فرشته بوده ایم
تا ابد از خورد و خفت آسوده ایم
لیک ما را حق فرستاد این زمان
تا کند معلوم اهل آسمان
شفقت تو در امانت داشتن
رحمت تو در دیانت داشتن
هر کرا چشمی بشفقت باز شد
در حریم قرب صاحب راز شد
عفو آمد مذهبش تا بود او
بی کرم یکدم نمی آسود او