گفت ذوالنون است کان دانای راز
چون کند از هم بساط مجد باز
گر گناه اولین و آخرین
بیش باشد ز آسمانها و زمین
بر حواشی بساطش آن گناه
محو گردد جمله بر یک جایگاه
گر شود خورشید نورافشان دمی
محو گردد صد جهان ظلمت همی
قطره چند از گنه گر شد پلید
در چنان دریا کجا آید پدید
نه همه آنجایگه طاعت خرند
عجز نیز و ضعف هر ساعت خرند