" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

مالک دینار شب بیدار بود
روز نیز از سوز دل در کار بود
چون بروز آورد شبهای دراز
همچو شبها در گرفت از روز باز
روز و شب صبر و قرارش رفته بود
این چنین کس چون تواند خفته بود
دختری بودش جگرسوز از پدر
گفت آخر شب بخفت و غم مخور
خلق خفته جمله تو چون کوکبی
از چه معنی می نخفتی یک شبی
گفت خفتن نیست درمان پدر
کز شبیخون ترسم ای جان پدر
خواب اگر در شارع سیل بود
چون شوی بیدار واویلی بود
می ندانم کاین چه مردان بوده اند
کز عمل یکدم نمی آسوده اند
گر ترا یکدم غم ایشانستی
تا ابد درد تو بیدرمانستی
درد ایشان نیست از کسب و عطاست
کی چنان دردی شود از کسب راست