بود محمود و حسن در بارگاه
گشته هم خلوت وزیر و پادشاه
نه کسی آمد نه یک تن راه خواست
نه گدائی قرب شاهنشاه خواست
هیچکس در دادخواهی ره نجست
هم رعیت هم سپاهی ره نجست
بود بر درگاه آرامی عظیم
نه امیدی هیچکس را و نه بیم
با وزیر خویش گفت آن شهریار
بر در ما کو نشان کار و بار
نه کسی فریاد میخواهد ز ما
نه گدائی داد میخواهد ز ما
هر کرا زینسان در عالی بود
کی روا باشد اگر خالی بود
اینچنین درگاه عالی ای وزیر
نیست خوش از شور خالی ای وزیر
آن وزیرش گفت عدلی اینچنین
کز تو ظاهر گشت در روی زمین
چون جهان پر عدل دارد پادشاه
کی تواند بود هرگز دادخواه
شاه گفتا راست گفتی این زمان
شور اندازم جهانی در جهان
این بگفت و لشکری را راست کرد
پس ز هر شهر و دهی درخواست کرد
جوش و شوری در همه عالم فتاد
درگه محمود خالی کم فتاد
شد در او موج زن از کار و بار
آنچه آن میخواست آن گشت آشکار