" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

چون سکندر با حکیم و با خفیر
ماند اندر غار تاریکی اسیر
هیچکس البته ره نشناخت باز
جمله درماندند و شد کاری دراز
متفق گشتند آخر سربسر
تا خری در پیش باشد راهبر
پیش در کردند خر تا راه برد
جمله را زانجا بلشکرگاه برد
ای عجب ایشان حکیمان جهان
با خبر از سر پیدا و نهان
در چنان ره راهبرشان شد خری
تا بحکمت لاف نزند دیگری
چون نمود آن قوم را اسرار خویش
گفت ای بی حاصلان کار خویش
گرچه هر یک مرد پیش اندیش بود
از شما باری خری در پیش بود
چون خری از عاقلان افزون بود
دیگران را کاردانی چون بود
عقل اگر جاهل بود جانت بود
ور تکبر آرد ایمانت بود
عقل آن بهتر که فرمان بر شود
ورنه گر کامل شود کافر شود