" rel="stylesheet"/> "> ">

الحکایة والتمثیل

این سخن نقلست از نوشین روان
گفت اگر خواهی که رازت در جهان
دشمنت نشناسد از زشتی که اوست
تو به نیکوئی مگو در پیش دوست
گر درین پرده نگهداری نفس
هم نفس باشی وگرنه هیچکس
صبح اگر کشتی نفس را در دهان
کی رسیدی این بشولش در جهان
تا زفان سرخ دارد ساکنی
تو بسر سبزی نشسته ایمنی
چون زفان جنبان شود کام سیاه
بر تو سر سبزی کند حالی تباه
هیچ عضوی بنده را روز شمار
مهر نکند جز دهن را کردگار