ز اول جمله اشیا هست پیدا
که هر یک درچه خواهد بود پیدا
ز اول جان وصورت باشد و بس
نداند هیچکس جز حق مراین بس
ز اول صورت اندر تخت این خاک
که نگذارد ورا دوران افلاک
ز اول جمله چون رفتی سرآمد
بجز تو این همه نقشی برآمد
از اول کشتی اندر عین دریا
بود وقتی که موج آید هویدا
زوالی هست مر هر روز خورشید
که در مغرب شود پیوسته نومید
زوالی هست مه را در سر ماه
که بگذارد ز عشق دوست در راه
زوالی هست جمله کوکبان هم
که از خورشید میگردند آن هم
زوالی هست هر چیزی که یابی
ولیکن این معانی تو نیابی
همه دنیا زوال اندر زوالست
ره جانان وبال اندر وبال است
همه دنیا خرابی در خرابی است
شده پیری نه هنگام شبابی است
گذر کن زین سرای پر زماتم
که هر دم رنج بینی زو دمادم
وصالی بی فراقی قسم کس نیست
که گل بی خار و شکر بی مگس نیست
وصالست آنگهی بعدش فراقست
کسی دانی که او در اشتیاق است
جهان جان نه همچون این جهانست
که آنجا گه عیان جاودانست
جهان جان بجز جانان نبینی
سزد گر جان جان اعیان نبینی
جهان جان طلب گر یار خواهی
وگرنه همچو برف و کوه و کاهی
جهان جان طلب بگذر ز بودت
بگو ایدل که آخر می چه بودت
جهان جان طلب بگذر ز هستی
که چون هستی رها کردی برستی
جهان جان طلب در کل احوال
رها کن بعد از این هم قیل و هم قال
بمیر از خود تو و صورت برافکن
که خورشید است در آفاق روشن
چو خورشید است ذره می چه باشی
بدین صورت تو غره می چه باشی
رها کن صورت و گشتی صفاتت
طلب کن در میان ذرات ذاتت
ز دریا جوی درهای معانی
ز کشتی جز نمود خود ندانی
در این کشتی بسی گشتند غرقه
در این بودند هفتاد و دو فرقه
یکی کشتی دیگر هست دریاب
در آن کشتی حقیقت زود و بشتاب
در آن کشتی ببین درهای معنی
بخود بگشا همی درهای معنی
محمد (ص) با علی اینجا مقیمست
از آن ذرات کل با ترس و بیمست
دم ایشانست در دریا فتاده
نهاد عشق در غوغا فتاده
دم ایشان زن و هر دو جهان شو
نمودار زمین و آسمان شو
دم ایشان زن و دریاب آن در
که اینجا در نگنجد گفتن پر
دم ایشان زن و تحقیق دریاب
در این دریا دل توفیق شان یاب
دم از ایشان زن و دریاب جانت
که ایشانند این شرح و بیانت
دم از ایشان زن و دیدارشان بین
حقیقت جملگی انوارشان بین
دم از ایشان زن و آدم نظر کن
ز ذات خو دعیان کل خبر کن
من از ایشان ز دستم دم حقیقت
سپردم من همی راه شریعت
شریعت دارم اندر اینقدر سال
نظر کردند ایشان عین احوال
بقای جاودان دیدم از ایشان
از آن هرگز نبودم من پریشان
بقای جاودانی یافتم من
همی نزدیکشان بشتافتم من
بقای جاودانی ذات ایشانست
عیان عشق در آیات ایشانست
محمد(ص) با علی ذات خدایند
حقیقت در یکی و نی جدایند
از ایشان گشتم اندر بحر واصل
وزایشان شد مرا مقصود حاصل
از ایشان یافتم هر دو جهان من
بدیدم کام از ایشان رایگان من
از ایشان یافتم اسرار بیچون
که ایشانند ماه و مهر گردون