" rel="stylesheet"/> "> ">

در خاتمت کتاب و در بی نشانی فرماید

جمالت کس ندید ایجان عشاق
که هم پیدائی و پنهان عشاق
جمالت کس ندید وکس نبیند
مگر آنکو دمی با تو نشیند
که بنشیند درون پرده خود
که پرده میدری گمکرده خود
که بنشیند دمی نزد تو فارغ
که طفلانت به پیشت جمله بالغ
که بنشیند دمی در صحبت تو
که تا یابد وصال قربت تو
که دیدست اندر اینجا رویت اتمام
مگر صاحبدلی بی ننگ و بی نام
که چون منصور صاحب دیده باشد
میان خاک و خون گردیده باشد
صفاتت سوی هر جایی که آید
چو خورشیدی که ذره میرباید
خیالت جمله می بینند در خواب
فتاده جمله در دریای پر آب
وصالت جمله میجویند بر دست
که ایشان را عجائب گم بکرداست
وصالت ره برد آنکو میسر
شود جانباز و باز و بعد از آن سر
وصالت ره برد در پرده راز
هر آنکو پرده اندازد ز خود باز
وصالت ره برد آن راز دیده
که چون منصور گردد سر بریده
وصالت یافت زو اینجا اناالحق
بزد بر جمله مردانت مطلق
وصالت یافت اینجا در نظاره
بکردندش بکلی پاره پاره
وصالت یافت اندر سر بیچون
بگفت اسرارت اینجا بیچه و چون
وصالت یافت اندر عین اشیأ
ز پنهانی بودت گشته پیدا
وصالت یافت در کون و مکان باز
از آن شد در بروی تو چنین باز
وصالت یافت در دیدار خورشید
بروی تو فنا شد تا بجاوید
وصالت یافت در دیدارت ای ماه
از آن زد بر فلک آن شمس خرگاه
چو خود را با تو اینجاگه یکی دید
طمع را در دوئی در عشق ببرید
چو اصل تو چنین وصل است جانا
ز پنهانی تو ماندست یکتا
چنان پنهانی ایجان در دل و جان
که پنهان میکنی در جان و دل جان
چنان پنهان کن اندر جان که جاوید
بماند دیدن دیدار خورشید
چنان پنهانی ای ماه دل افروز
که شامی دیگرت داری تو هر روز
همه حیران و تو در خود فنائی
فنای تو بود عین بقائی
محقق داند این اسرار ایدوست
که او دیدست کل دیدارت ایدوست
درون و هم برون نقد تو دارد
که جان و دل یقین نور تو دارد
چو نورتست در عالم گرفته
حقیقت شیب و بام و در گرفته
چو نور تست پیدا در دل و جان
گرفته جملگی خورشید تابان
چو نورتست خورشید منور
حقیقت تا فلک تا هفت اختر
چو نورتست ماه و هم ستاره
همه در تو و تو مانده نظاره
چو نور تست اندر عین افلاک
همی گردد بگرد کره خاک
چو نور تست اندر دید آتش
از آن از آفرینش گشته سرکش
چو نور تست اندر مخزن خاک
از این خارست دارد میوه پاک
چو نورتست اندر خاک مانده
از آن چشمش عجایب پاک مانده
چو نور تست در کهسار تابان
شدست از شوق تو هر جای ویران
چو نور تست در دریا فتاده
از آن شورست در دریا فتاده
چو نور تست افتاده در افلاک
گهر ریزست چه در بحر و در خاک
گهرریز است نورت در همه جا
توئی بیجا و نورت در همه جا